سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم
باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم
که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم
من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم
با چشم های خویش مرا آرام می کنی
باور نمی کنم که چنین خام می شوم
گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی
گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم
فریب ما نخور آقا، دروغ می گوییم
به جان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییم
چه ناله ای؟ چه فراقی؟ چه درد هجرانی؟
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم
تمام چشم به راهی و انتظار و فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم
دلی که مأمن دنیاست جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیا، دروغ می گوییم
زبان، سخن ز تو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا دروغ می گوییم
کدام ناله غربت؟کدام درد فراق؟
قسم به ام ابیها (س) دروغ می گوییم
خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم
مرا ببخش عزیزم که باز می گویم
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
زغمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
رنگ نوشته هات سفیده یه کم به سختی خونده میشه.
- در هرم خئوپوس
در مصر که 2600 سال قبل از میلاد ساخته شده است به اندازه ای سنگ به کار
رفته که می توان با آن دیواری اجری به ارتفاع 50 سانتی متر در دور دنیا ساخت.
- هر سال از 600/557/31 ثانیه تشکیل شده است.
- بزرگترین گل جهان فلوزیا نام دارد.
- بیشترین ضربان قلب را قناری ها با1000بار در دقیقه و
کمترین را فیل با 27 بار در دقیقه دارد.
- اگر تمام رگ های خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا 97000 کیلومتر می شود.
- سرعت صوت در فولاد 14 بار سریعتر از سرعت ان در هواست.
- وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می نشیند میله فولادی به اندازه دو میلیونیم
میلیمتر خم می شود.
- نور خورشید فقط تا عمق 400متری آب دریا نفوذ می کند.
- امریکا تا 50 میلیون سال دیگر دو نیم خواهد شد.
- عدد 2520 را می توان بر اعداد 1 تا10 تقسیم نمود بدون انکه خارج قسمت کسری داشته
باشد.
- فشار در مرکز خورشید تقریبا 700 میلیون تن بر 452/6 سانتی مترمربع است.
- طول عمر مردم سوید و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.
- شیشه در ظاهر جامد به نظر می رسد ولی در واقع مایعی است که بسیار کند حرکت می کند.
- داغ ترین نقطه کره زمین در دالول اتیوپی است. در این منطقه در یک روز عادی دمای هوا در سایه به 94 درجه فارنهایت می رسد.
- آبشار آنجل در ونزوئل20 بار بلندتر از ابشار نیاگارا است.
- یک لیتر سرکه در زمستان سنگین تر از تابستان است
- 30 برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می کنند در زیر خاک مدفون شده اند.
- نزدیکترین ستاره به زمین بعد از خورشید الفامنچوری است که فاصله ان تا زمین 3/4سال نوری است.
- تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتر است.
- فلز اوسمیم سنگین ترین ماده روی زمین است.
- ایا می دانید ۶۰٪ از ماهواره های جهان نظامی و ۴۰٪ بقیه غیرنظامی است.
- در هر ثانیه بیش از ۵۰۰۰ بیلیون
بیلیون الکترون به صفحه تلویزیون بر خورد می کند و تصویری را که شما تماشا می کنید
به وجود می اورد.
- بیل گیتس در هر ثانیه 250 دلار آمریکا درامد داره، یعنی 20 میلیون دلار در روز و
8/7 میلیارد دلار در سال.
- گزنه برای درمان رماتیسم، درد کمر در ناحیة دمبالچه، درد لگن خاصره (درد اعصاب کمر) و نیز درمان بیماری های مثانه، مجاری ادراری و کلیه بسیار مفید است.
- ایا می دانید شانس شبیه بودن دو اثر انگشت یک به 64 میلیارد است.
- اگر امواج ماورای صوت را به قسمت محدودی از فضا که در ان گرد و غبار و یا ذرات
دود سیگار موجود باشد بتابانیم این ذرات با سرعت رسوب می کنند.
- ایا می دانستید درجه حرارت بالاترین قسمت یک شعله به 1540 درجه می رسد در حالی که پایین ترین قسمت ان فقط 300درجه حرارت دارد.
- در تقسیمات لشگری به ده هزار سرباز، تومان گفته و فرمانده آن را امیر تومان می نامند.
داستان عشق و دیوانگی
در روزگاری که هنوز هیچ آدمی وجود نداشت ؛ همه ی حس های انسان در یک جا جمع شدند تا با هم قایم باشک بازی کنند.
قرار شد که دیوانگی چشم گذارد؛
دیوانگی شروع به شمارش کرد. ۱۰۰ - ۹۹- ۹۸ - ۹۷ و...
هر حسی به جایی رفت؛ پلیدی خود را در پشت شب قایم کرد؛ محبت خود را به دریایی انداخت؛ استقامت پشت کوهی قایم شد؛ تلاش همچنان تلاش می کرد و ...
هر حسی به جایی رفت
و اما عشق ...
عشق نیز خود را در پشت گل سرخی قایم کرد؛ و دیوانگی همچنان می شمرد : ۵-۴-۳-۲-۱- و...
دیوانگی یکی یکی تمام حس ها را پیدا کرد ولی نتوانست عشق را پیدا کند
دیوانگی دیوانه وار به دنبال عشق می گشت. تا اینکه پی برد که عشق در پشت گل سرخی پنهان شده؛ دست خود را انداخت تا عشق را بیرون بکشد ؛ ولی ناگهان انگشت دیوانگی یک چشم عشق را کور کرد. عشق ناراحت شد و به دیوانگی گفت که این چه کاری بود که کردی ؟
دیوانگی گفت: حاضرم جبران کنم
عشق گفت : چگونه؟
دیوانگی گفت من به جای آن چشم تو در دنیا راهنمای تو می شوم
عشق گفت : قبوله
و آن به بعد شد که دیوانگی یک طرف عشق است و عاشق همیشه دیوانه.
---------------------------------------------
قلب
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من درقلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
۱۰ قانون طلایی ازدواج موفق
1) سعی کنید بیشتر از آن که در انتظار دریافت چیزی از همسرتان باشید، چیزی به او ببخشید. اگر هدف شما ایجاد حس رضایت و خوشبختی در همسرتان باشد، مطمئن باشید فرصت های بی شماری برای رسیدن به این هدف پیدا خواهید کرد. در این صورت شما نیز از لطف و محبت همسرتان برخوردار خواهید شد. زیرا انسان ها همواره سعی می کنند خوبی های دیگران را جبران کنند.
۲) وقتی همسرتان به شما توهین می کند، سکوت کنید و با او مقابله به مثل نکنید. زیرا با این کار از بروز بسیاری از بحث های غیر ضروری جلوگیری می کنید. این لحظات به سرعت سپری خواهند شد و شما می توانید در زمان بهتری با همسرتان درباره رفتارش صحبت کنید.
۳) از همسرتان انتظارات غیرواقعی نداشته باشید. اجتناب از انتظارات غیرواقعی می تواند از بروز بسیاری درگیری ها، عصبانیت ها و سرخوردگی ها جلوگیری کند. انتظار نداشته باشید همسرتان کامل و بی نقص باشد. در ضمن هیچ گاه او را با دیگران مقایسه نکنید.
۴) سعی کنید نسبت به همه چیز دیدی مثبت داشته باشید.
۵) به راه هایی فکر کنید که می توانید همسرتان را نسبت به انجام کارهایی که دوست دارید ترغیب کنید. اگر این روش مؤثر نبود روش های دیگر را امتحان کنید و به یاد داشته باشید که تحسین و تعریف به موقع می تواند یک انگیزه قوی باشد.
۶) اهداف خود را طبقه بندی کنید و افکار خود را بر مهم ترین هدفتان یعنی داشتن یک محیط خانوادگی آرام و شاد متمرکز کنید.
۷) هیچ گاه با همسرتان وارد جنگ قدرت نشوید. به جای این کار با او به توافق برسید.
۸) همسرتان را به خاطر اشتباهاتش سرزنش نکنید. در عوض سعی کنید روشی در پیش بگیرید که از تکرار این اشتباهات جلوگیری کند.
وقتی شما همسرتان را به خاطر اشتباهاتش سرزنش می کنید، احساسات او را جریحه دار می کنید و باعث آزار او می شوید.
۹) در زمان حال زندگی کنید. اشتباهات و وقایع تلخ گذشته را فراموش کنید و سعی کنید شرایط زندگی امروزتان را تغییر دهید.
۱۰) همواره از همسرتان بپرسید: برای اینکه زندگی ما شاد و دلپذیر باشد، من چه کاری می توانم انجام بدهم؟
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
شاید اسم رومان **رویای خاکستری** رو شنیده باشید
منم اینجا براتون این داستان ۲۶۴ صفحه ای رو گذاشتم که میتونید دانلودش کنید نگران نباشید حجمش پایین هست http://up.iranblog.ir/3/1258711838.pdf
این عکس رو خودم از شعر محبوبم درشت کردم فقط یکم حجمش بالاست
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت ز جام غم می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره ی لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی که رنج خاطرم از دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار میکند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
این دکستاب من هست(البته کوچیکش کردم) انشاال... میخوام تمام داستان عشقم دو برای عاشقای زخم خورده بزارم
http://rapidshare.com/files/287251010/Tavane_Eshgh_wWw.98iA.Com_.pdf
+قابل نداره
تا یک ماه دیگه داستانی رو که خودم نوشتم براتون میزارم
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط امان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما؟
بسم رب المهدی (عج)
نمیدانم در غروب جمعه چه رازی نهفته است! آسمان آبی است، اما دلت حال غروب ابریترین روزهای
پاییز را دارد. اگر جمعة زیباترین روز بهار با گلهای سرخ هم که باشد، دلتنگی غروب ابری بر دلت پنجه
میکشد.بعدازظهر آدینه، آیینة دلتنگی غریبی است؛ دلت بهانه میگیرد؛ هیچچیز آرامت نمیکند؛
قرار از دلت میرود؛ ناگاه به خود میآیی و میبینی که قطرات اشک به آرامی تمام صورتت را
پوشانده است.در غروب جمعه، چه رازی نهفته است؟ این اشک از کجا آمده است؟ بهانة گریه چیست؟
ای کاش دلت با گریه آرام میگرفت. گریه تو را بیقرارتر میکند. دلتنگی بیشتر به جانت پنجه
میکشد. گاهی که آسمان ابری است و خیال باریدن دارد، دلتنگتر میشوی؛ گریهات به گریة
غریبانة آسمان میپیوندد به خاطر میآوری، تابستان یا بهار هم که باشد، فرقی نمیکند.
دلتنگی غروب جمعه یکی است. برمیخیزی، مفاتیح را میگشایی؛ صبح جمعه را همراه
طلوع آفتاب و "ندبه" در فراق "او" آغاز کردهای؛ غروب آفتاب را با "سمات" به پایان میبری و
بر سجادة نماز مغرب که میایستی و قامت نماز میبندی، احساس غریبی داری؛ احساس اینکه
او نیز در جایی از همین زمین، قامت به نماز بسته است. غریبِ تنهایی که منتظر یک جمعة
خاص است؛ جمعة فرج، جمعة ظهور، جمعة نجات ....
این غم غربت غروب جمعه، جز به یاد او، به یاد که میتواند باشد؟ این غم هجر اوست که غروب هر
جمعه را رنگ انتظار می زند. از خودت میپرسی: "چگونه یک هفتةدیگر را بدون او گذراندی؟
چگونه جمعهای دیگر بدون حضور او گذشت؟ تو به چه مشغولی که او را با همة وجود فریاد
نمیکنی؟". بیشک او خود از این دوران غیبت طولانی دلتنگ است. کجایند شیعیان واقعی و
منتظران راستینش که جمعة حضورش را با تمامی نیاز بخواهند؟ آخر تا کی غروب جمعه،
غروب این دلتنگی دلهای ماست؟
تا کی نگاهمان به راه و دلمان به انتظار بماند؟ آخر چرا نبودنش را عادت کردهایم؟ چطور توانستهایم و
میتوانیم بدون او جمعههایمان را بگذرانیم؟ ولی آنچه آراممان میکند این است که خواهی آمد -